سعی میکردم .... تا میتونم به مردم ونگاه های ترحم امیزشون نگاه نکنم !
سعی میکردم حرفاشونو نشنوم ...
سعی میکردم داد نزنم...
سعی میکردم بغض نکنم ...
سعی میکردم گریم نگیره .... !
یه ماشین پر از پسر رد شدن ونگاه های بی پرواشونو روی تک تم اعضای بدنم سردادن !
توی خودم جمع شدم ...
با اخم ازکنار ماشینشون ردشدم که حرفای رکیکشون باعث شد لرزه به تن بیافته ...
این چیزا برام عادی بود ...
هرشب باید اینارو به جون میخریدم تا ازدست فرامرز کتک نخورم ...
برای خوندن ادامه قسمت دوم رمانم به ادامه مطلب برین
نظز یاد تون نره دوستای من