loading...
سایت عاشقانه لحظه های خوش من و تو
*♥*♥*نویسنده سایت ما باشید*♥*♥*



سلام به سایت خودتون خوش اومدید

شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن

و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن

کاربر برتر ما در انجمن باشید




ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلدل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنیدویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلشما عزیزان میتوانید  عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلبرای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید

و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفتویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلارسال پست جدید  کلیک کنویرایش پروفایل






آخرین ارسال های انجمن
roya22.ir بازدید : 598 دوشنبه 18 آبان 1394 نظرات (0)

آنچه می ماند حرف های نیش دار آدمک های تو خالی نیست
آنچه می ماند قلب شکسته و زخمی روح بیمار نیست
راه برگزیده ی تو،متلاطم نشدن،بزرگواری و بخشش است که می ماند
و ندامت حاصل از زخم زدن بر دل ها
کدام ماندگاری را می خواهی؟
نکند تو هم می خواهی قاطی بیماری آدم های اطرافت شوی؟!
یا تنها میخواهی بگذاری و بگذری؟!

roya22.ir بازدید : 794 سه شنبه 28 مهر 1394 نظرات (0)

داشتم از راه مدرسه ب خانه میامدم ک متوجه ی پسر شدم ک ب 

دنبالم 

افتاد اولش مثل بچه ها تند تند عرق میکردم تا رسیدم سرکوچمون 

شمارشو بای دست گل تحویل داد اولش دوستداشتم پارش کنم ولی 

بعدش 

ب خودم گفتم ن بزار زنگ بزنم بهش زنگ زدم باهام ابزارعلاقه 

کردیم

و منو وابسته خودش کرد ودوستیمون 6سال. طول کشید تای روز ک

میشه روز1391.11.25روز والنتاین بود باهم ب بیرون رفتم هوا 

نسبت سرد بود یدفعه داشتیم راه میرفتم ک متوجه شدم از دهان 

ودماغ 

علی خون میاد سری بهش دستمال دادم و ماشین گرفتم سری اون ب 

بیمارستان رسوندم سری علی بستری کردن من مثل باران اشک 

مریختم 

وقتی اقای دکترامد ازش سوال کردم اقای دکترچیشد و دکترباصدای 

لغزنداش گفت خانم متاسفم اقای شما مبطلا ب سرطان خون هس 

همونجا دنیا ب سرم زهرمار شد

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 447 سه شنبه 28 مهر 1394 نظرات (0)

من پریا23ساله وعشقم فرهاد27 سال.

 

سال 88داشگاهی که دوست داشتم تورشته موردعلاقم قبول شدم 

 

.دانشگاه طباطبایی روانشناسی بالینی.

برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید

 

 

 

 

roya22.ir بازدید : 396 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (1)

با صدای گوشی به خودم اومدم .

شایان اسمس داده بود برم پایین کیف سفید و قرمزمو برداشتم و رفتم پایین به مامانم گفتم دارم با دوستم میرم بیرون کفشای قرمز پاشنه بلندمو پوشیدم و منتظر اسانسور شدم .

ماشین سفید عروسکشو پارک کرده بود جلوی در و یه دستشم گذاشته بود زیر چونشو و خیره شده بود به در وای الهی چه قد خواستنی شده یه نفس عمیق کشیدم و با یه لبخند درو باز کردم .

تا دید من اومدم از عروسکش پیاده شد و با یه دسته گل اومد طرفم 

بقیه در ادامه مطلب

 

roya22.ir بازدید : 344 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (1)

یک ماه بعد

دیگه خسته شدم رفتارش با من خیلی فرق داره ولی هیچی نشون نمیده هیچی نمیگه چرا ینی چی پسره ی شیر برنج اصا امروز دیگه اگه نگه خودم بهش میگم تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد یه شماره ی نا اشنا بود . شاید میترا اینان این السا هر وقت با دوست پسرش بهم میزنه شمارشو عوض میکنه دکمه اتصالو زدم و گفتم سلام چطوری خره ؟ 
ولی به جای صدای السا صدای شایان بود سلام مهسا خانوم خوبید 
وای خدا گند زدم وای با تته پته گفتم ببخشید من فکر کردم شما السایین اقا شایان واقعا نمیدونم چه جوری عذرخواهی کنم اشکال نداره مهسا خانوم خودتونو ناراحت نکنید . راستی شماره منو از کجا اوردید از خانم عزیزی گرفتم یه لحظه قلبم درد گرفت . عزیزی نرگس بود . برای چی با نرگس حرف زده . خب از خو.دم میگرفت .  

بقیه در ادامه مطلب

 

roya22.ir بازدید : 399 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (1)

وای خدا خاک تو سرم کلاس شرو شده که وای حالا چه کار کنم یه ایه الکرسی خوندمو در زدم و رفتم تو شایان داشت درس میداد برگشت طرف درو منو دید وای خدا خدا یه لبخند اومد روی لبش ولی یهو اخم کرد با صدایی که سعی داشت عصبانی نشون بده گفت الان چه وقته اومدنه خانوم مهری سرمو انداختم پایین گفت ایندفعه رو میبخشم بفرمایید تو وای خداجونم شکرت خدایا عاشقتم سرمو اوردم بالا و گفتم ممنون استاد . با مهربونی خاصی گفت خواهش میکنم . رفتم نشستم پیش نرگس سلام کردیم و دست دادیم . 
اخیش بالاخره تموم شد نمیدونم این شایان چرا اینجوریه همه وقت کلاسو یه نفس درس میده نمیگه بابا ما هم ادمیم . ولی خدایی صبح خیلی باحال شده بود قشنگ معلوم بود به زور داره اخم میکنه . اخه خیلی جذاب شده بود قربونش برم عه عه این من بودم الان کم کم دارم به خودم شک میکنم دیگه مطمئنم که دوسش دارم. ای کاش اونم دوسم داشته باشه ولی نه اون منو دوس نداره ولی تاگه نداره پ چرا اون روز بوسم کرده وا چه ربطی داره من با همه ی پسرا روبوسی میکنم . اونم مثه من با همه ی دخترا روبوسی میکنه یه لحظه از این فکر که دخترای دیگه رم بوس کرده سرم گیج رفت . ینی هیچ حسی بهم نداره وای خدایا 

roya22.ir بازدید : 404 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (1)

سلام بچه ها اگه نظر بدین خوشحال میشم 
شماره ی میترا را گرفتم بعد یه بوق برداشت با عشوه گفت بفرمایید گفتم سلام بیشعور . 
وای مهسا تویی خره کجایی رفتی تهران مارا فراموش کردی ها تو که برای من میمردی 
پریدم وسط حرفش اگه ولش میکردم تا صبح حرف میزد گفتم خوبی 
عه عه رفتی اونجا با ادب شدی حال منو میپرسی 
با ادب بودم تو چشم نداشتی ببینی 
نه خیالم راحت شد حخودتی 
خخخخ پ ن پ روحم بود 
ههههههه جنا که روح ندارن عزیزم 
جن چیه من فرشتم 
باشه حالا حرص نخور فرشته خانوم 
اون دوتا دیوونه ها چطورن 

من سه تا دوست داشتم میترا و السا و انا

بقیه در ادامه مطلب 

تعداد صفحات : 151

درباره ما
*♥*سلام عزیزان*♥* به سایت من خوش اومدین*♥* لحظه های خوشی را برای شما آرزومندم*♥* بهترین سایت عاشقانه*♥*
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از ما چه می خواهید
    حمایت کنید از ما

    http://up.roya22.ir/up/roya2/Pictures/baner/banerasli/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A%20%D8%AA%D8%A8%D9%84%D9%8A%D8%BA.gif

    برای حمایت از ما 

    و دسترسی سریع به سایت ما

    کد زیر در امکانات سایت خود بزارید


    امکانات سایت
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/a9d262b96c86.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del22.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del33.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/9cd69f85be4d.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del55.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del222.png

    خانه تکونی

    خانه تکانی

    برای خانه تکانی دلم
    امروز وقت خوبی ست 
    چه سخت است پاکیزه کردن همه چیز
    اززدودن خاطره های کهنه گرفته
    تا شستن گردوغبار دلتنگی...
    روی طاقچه های تنهایی
    آه ! ای خدا! خانه تکانی چه سخت است!!!        
                    "م.بهنام"

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 808
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1969
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 181
  • بازدید امروز : 69
  • باردید دیروز : 976
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 3,213
  • بازدید ماه : 1,045
  • بازدید سال : 67,772
  • بازدید کلی : 2,455,364
  • کدهای اختصاصی

    الکسا