loading...
سایت عاشقانه لحظه های خوش من و تو
*♥*♥*نویسنده سایت ما باشید*♥*♥*



سلام به سایت خودتون خوش اومدید

شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن

و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن

کاربر برتر ما در انجمن باشید




ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلدل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنیدویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلشما عزیزان میتوانید  عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلبرای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید

و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفتویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلارسال پست جدید  کلیک کنویرایش پروفایل






آخرین ارسال های انجمن
roya22.ir بازدید : 611 دوشنبه 18 آبان 1394 نظرات (0)

آنچه می ماند حرف های نیش دار آدمک های تو خالی نیست
آنچه می ماند قلب شکسته و زخمی روح بیمار نیست
راه برگزیده ی تو،متلاطم نشدن،بزرگواری و بخشش است که می ماند
و ندامت حاصل از زخم زدن بر دل ها
کدام ماندگاری را می خواهی؟
نکند تو هم می خواهی قاطی بیماری آدم های اطرافت شوی؟!
یا تنها میخواهی بگذاری و بگذری؟!

sonia77 بازدید : 676 سه شنبه 05 آبان 1394 نظرات (0)

روزها در پی هم گذشتنو بالاخره ابن مدرسه های کزایی هم شروع شد!...روز اول صبح مجبور شدمر ساعت 6بیدار شم تا لباسمو بپوشم!...اونیفرم سورمه ایم که تا روی زانوم بودو پوشیدم...شلوار مدرس ی سورمه ایم رو هم پوشیدمو مقنعه ی سورمه ایم رو سرم کردم!موهامو مثل هر سال فرق کج زیر مقنعه ام جای دادم و کوله ی لی که با سامیار خریده بودیم رو برداشتم و کتابای امسال رو که خودمون باید تهیه میکردیم رو تو کیفم فرو کردمو خودکارا و اتد و یه دفتر رو ب زور تو کیفم فرو کردم !جوراب سفید رنگی پوشیدمو با عجله رفتم سمت در خروجی!سامیار گفت: 
_صدف؟بیدار شدی؟ 
_اره..دارم میرم مدرسه...خدافظ 

_وایسا من میرسونمت ...

بقیـــــــــــــه در ادامـــــــــــــــــه مــــــــــــطلب

sonia77 بازدید : 335 چهارشنبه 22 مهر 1394 نظرات (1)

در هال باز شد و سامیار اومد تو ....رفتم پیشوازش با مهربونی بهم سلام کردو نشست رو کاناپه...

_خوبی؟خسته نباشی...

_ممنون عزیزم...توهم همین طور...

_تا تو دستو صورتت رو بشوری منم میزو میچینم: )

سامیار از جاش بلند شدو رفت تو اتاق تا لباسشو عوض کنه...منم میزو چیدم...سیب زمینی هارو با کلی سلیقه چیدم تو ظرف و اوردم و گذاشتم رو میز...نشستم سر میزو منتظر سامیار شدم...وقتی اومد سر میز خسته به نظر میرسید منم زیاد باهاش حرف نزدم که یه وقت فکر نکنه که تو کاراش فضولی میکنم...اه....بگذریم...غذامون که تموم شد وسایل رو برگردوندم سر جاشونو میزو مرتبکردم...

sonia77 بازدید : 390 شنبه 18 مهر 1394 نظرات (1)

این دوماهم مثل برق و باد گذشت و ماهم عروسیمونو خیلی ساده ولی در عین حال شیک برگزار کردیم...خدارو شکر کار مامانو بابا تموم شده بود و این اقای ارجمندم دست از سر مامان بابای ما برداشتو بگشتن ایران...!!!امروز سامیار رفته بود دانشگاه بعد از ظهرم میرفت شرکت ...منم رفته بودم خونه ی مامان اینا...بابام نشسته بود روبه روی تلوزیونو مامانمم روی کاناپه نشسته بودو داشت یه رمان رو برای بار 1000م میخوند!باباهم که داشت یه برنامه ی مستند میدید منم که عین این ترشیده ها رفته بودم تو حیاط تو الاچیق نشسته بودم به درو دیوار نگاه میکردم!!!یهو به فکرم زد که یه دفتر بیارم و یه رمان بنویسم!منم که عاشق رمان نویسی...سریع دویدم سسمت اتاقم و از زیر تختم یه دفتر دراوردمو با هزارتا بدبختی از زیر فرش(از زیر فرش اخه خودکار پیدا میشه؟!)

بقیــــــــــــــــــــه در ادامــــــــــــــــه مــــــــــــطلب

sonia77 بازدید : 286 چهارشنبه 15 مهر 1394 نظرات (1)

سوار ماشین شدیم ...!سامیار دستشو روی ضبط به حرکت دراوردو یک اهنگ رو پلی کرد!...اهنگ ایده ال از بابک جهانبخش: )

 
تو رو دیدم و دید من به این زندگی تغییر کرد 
همین لبخند شیرینت من و با عشق درگیر کرد
شروع تازه ایه واسه من از نفس افتاده 
خدا تورو جای همه نداشته هام بهم داده
چه آرامش دلچسبی تماشای تو بهم میده 
تو ایده آل ترین خوابی که بیداری من دیده
نه نمیزارم که فردا یه لحظه از تو خالی شه 
تو بد هم بشی معنای بدی واسم عوض میشه
یه لحظه هم اگه دور شی حواسم پی تو میره
بقیــــــــــــــــــــــــــــــه در ادامـــــــــــــــــــــه مطــــــــــــــــــلب
sonia77 بازدید : 342 سه شنبه 14 مهر 1394 نظرات (1)

از محضر اومدیم بیرون...!بعد از اینکه همه تبریک گفتن خدافظی کردنو رفتن ...منو سامیارم نشستیم تو ماشین!سامیار گفت: 
_ام...چیزه...زنگ بزنم به سایان؟ 
_اره عزیزم بزن...!!! 
لبخند زدو گوشیشو روشن کردو شماره ی سایانو گرفت...سایان از خوشحالی پشت تلفن جیغ کشید که هم من هم سامیار باهم از جا پریدیم!!!!! 
_چته سایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان؟ 
_خیلی خوشحال شدم اخه واسه این بود:| 

بعد از یه سری صحبت منم باسایان صحبت

بقیـــــــــــــــــــه در ادامـــــــــــــــــه مطلــــــــــــب

sonia77 بازدید : 365 دوشنبه 13 مهر 1394 نظرات (2)

رمان هواتو کردم|قسمت هجدهم|(sonia77(sadaf77 

(از زبون دانای کل) 
توجه:!تنها قسمتی که نیمی از داستان به زبان دانای کله بقیه از زبان اول شخصه 
مادرو پدر صدف برای مراسم خوستگاری یک روز مرخصی گرفته و از المان به ایران اومدن...!همه چی مرتب بود و همه از جمله صدف خوشحال بودن...خانواده ی سامیار که شامل سایان خواهر کوچک سامیار و سامان برادر بزرگ سامیار از استرالیا به ایران اومدن تا در مراسم خواستگاری سامیار برادرشون شرکت کنند...صدف تابه حال سایان و سامان رو ندیده بود ولی اسم اون دونفر رو شنیده بود!...میدونست که اقامت در استرالیا دارن و این امر موجب میشه که هر چند سال یکبار به برادرشون سر بزنن...صدف مشتاق دیدار سایان و سامان بود...سایان متاهل بود و یک پسر به اسم تارخ داشت!و اسمه همسرش هم کاوه بود...و سامان ازدواج نکرده بود...پدرو مادر سامیار چندین سال پیش در یک سانحه ی هوایی فوت شدند...صدف با استرس و نگرانی به اتاقش رفت....سریع دوش گرفت و از حمام بیرون اومد..

بقــــــــــــــــــــــــــــــیه در ادامـــــــــــــــــه مطلب.

تعداد صفحات : 13

درباره ما
*♥*سلام عزیزان*♥* به سایت من خوش اومدین*♥* لحظه های خوشی را برای شما آرزومندم*♥* بهترین سایت عاشقانه*♥*
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از ما چه می خواهید
    حمایت کنید از ما

    http://up.roya22.ir/up/roya2/Pictures/baner/banerasli/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A%20%D8%AA%D8%A8%D9%84%D9%8A%D8%BA.gif

    برای حمایت از ما 

    و دسترسی سریع به سایت ما

    کد زیر در امکانات سایت خود بزارید


    امکانات سایت
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/a9d262b96c86.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del22.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del33.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/9cd69f85be4d.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del55.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del222.png

    خانه تکونی

    خانه تکانی

    برای خانه تکانی دلم
    امروز وقت خوبی ست 
    چه سخت است پاکیزه کردن همه چیز
    اززدودن خاطره های کهنه گرفته
    تا شستن گردوغبار دلتنگی...
    روی طاقچه های تنهایی
    آه ! ای خدا! خانه تکانی چه سخت است!!!        
                    "م.بهنام"

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 808
  • افراد آنلاین : 278
  • تعداد اعضا : 1979
  • کاربران آنلاين
  • 01.gabrielrox
  • 02.hermanqueda
  • آی پی امروز : 481
  • آی پی دیروز : 400
  • بازدید امروز : 1,250
  • باردید دیروز : 2,819
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 1,250
  • بازدید ماه : 1,250
  • بازدید سال : 151,119
  • بازدید کلی : 2,538,711
  • کدهای اختصاصی

    الکسا