سلآم..
دوباره برگشتم ...
توجه :
خب بریم توضیحات راجب رمان :
اسم رمان : همکلاسی
میدونم خیلی راجب اسمش کنجکاو شدید ...
اول اینکه : من خیلی کم رمان با این موضوع خوندم ! نمیگم تکه ولی نابه
شخصیتای من بچه هستن ... خیلی ... ولی عقلا بزرگن ... عقلا بزرگن ولی سنا کوچیکن ... با سن کمشون مجبورا خیلی چیزارو بفهمن .... البته .. داستان از زبان اول شخص روایت میشه ... ولی شاید درطول داستان دانای کل هم وارد قضیه شد ... شخیتا بزرگ میشن .. با شما .. با نقداتون .. به کمک شماها بزرگ میشن و عشق رو تجربه میکنن ... یه عشق تک ... یه عشق ناب ..
لطفا : به خاطر اینکه سن شخصیتای من کم هستن ، قضاوت نکنید ...
نمیدونم چجوری بگم ، این رمان حرفای دل منه یه جورایی ... واقعی نیست ... همش تخیلات ذهنمه ولی هستن کسایی که زندگیشون اینجوری باشه پس قضاوت نکنید ...
من چند تا خواهش از همتون دارم : یه طرفه به قاضی نرید ، اگر درمورد روند داستان مشکل دارید بهم بگید ، اگر بد مینویسم بگید ، اشکالاتمو بگید ، بذارید رفع بشه هم برای من تجربه بشه هم داستان برای شما روان تر وجذاب تر بشه ... ممنون ...
ژانر : اجتماعی | عاشقانه | هیجانی
البته , کمی تا حدودی طنز هم داره ... متفاوته ... میخوام بهم اعتماد کنید ..
واینکه من فقط 17 صفحه از رمان رو تایپ کردم ... پس خواهشا نقدای خوبتون رو ازم دریغ نکنید ...
برای خوندن قسمت اول رمانم به ادامه مطلب برین
نظز یاد تون نره دوستای من
خلاصه : من یه دخترم , یه دختر ... نه ... دختر نیستم ... مجبورم که نباشم .. من نباید دختر باشم .. وقتی دختر باشی ... وقتی پاک باشی همه گرگ میشن ... ولی نه ... من پسرم ... یه پسر محکم ... یه پسر قوی ... من قید دختر بودن رو زدم !!!