loading...
سایت عاشقانه لحظه های خوش من و تو
*♥*♥*نویسنده سایت ما باشید*♥*♥*



سلام به سایت خودتون خوش اومدید

شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن

و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن

کاربر برتر ما در انجمن باشید




ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلدل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنیدویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلشما عزیزان میتوانید  عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلبرای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید

و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفتویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلارسال پست جدید  کلیک کنویرایش پروفایل






آخرین ارسال های انجمن
roya22.ir بازدید : 344 سه شنبه 07 مرداد 1393 نظرات (2)

قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لااقل ازل حاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود

بقیه داستان در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 305 پنجشنبه 02 مرداد 1393 نظرات (0)

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنهاازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .

شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصفمی كردند .

یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌ درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم .

من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند .

بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .

در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت : درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم .

من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود .

بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .

سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است .

تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند .

آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند

hidden7211 بازدید : 546 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (3)

 

 

شراب ناب میخواهم از آن هایی که تلخیش میرود و مستیش میماند!...
شراب ناب میخواهم از آنهایی که عطش میدهد و سیراب نمیکند....
از همان هایی که چشم و گوش و زبانت را میبندند...
شراب ناب میخواهم....
نگو که کوچکم!
با تشکر از کوثر خانوم
درود بر همه دوستان
.....

بلاخره وحید اومد پیشم.
دوس نداشتم اشکهام رو ببینه به همین خاطر اشکامو پاک کردم و سعی کردم اروم باشم.
وحید-پسر تو چه مرگته یه روز خوبی یه روز شادی یه روزم انگار بابات مرده یه نگا به خودت بنداز ببین چی به سر خودت اوردی.ببین چطور چشمات قرمز شده.صد رحمت به دخترا. ده اخه تو چه مرگته هاااااااا؟
-مشروب کو؟

وحید- خفه شو ازبس حال خوبی داری میخوای مشروبم بخوری

بقیش تو ادامه مطلب

 

hidden7211 بازدید : 671 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

 

 

 

درود بر همه بروبکس گل


ادامه......
دو سه روزی بود که فهمیده بودم قراره برای مینا خواستگار بره ارومو قرار نداشتم.
شبا رخت خوابمو میبردم پشت بوم خونه و به اسمون و ستاره هاش خیره میشدم.
وقتی دلم میگرفت هندزفریمو میزدم تو گوشم و اهنگ گوش میدادم.
همدم شبام شده بود مجید خراطها، محسن یگانه و....
برام فرقی نداشت کی خواننده هست فقط به اهنگا گوش میدادم.
همش به این فکر میکردم که خدایا چرا مینا تو این سن کم تصمیم به ازدواج گرفته.
-ده لعنتی اون هنوز 16سالشه.

بقیه اش  رد ادامه مطلب

 

hidden7211 بازدید : 362 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (1)

 

 

اول سلام به همه دوستانی که خاطرات منو دنبال میکنن.
از همتون ممنونم.
اینم ادامه...
تابستون شرو شده بود و طبق معمول گرما ادمو ذوب میکرد...اه از گرما متنفرم هیچ جوره نمیشه ازش فرار کرد.
فردا قرار بود همراه خانواده بریم خونه پدر بزرگم(پدر مادرم) همه وسایل هامو با کلی شوق جم میکردم اخه یه مدت میخواستم با دایی هام خوش باشم...
وقتی رسیدیم خونه پدربزرگ طبق معمول جم همه جم بود(معمولا همه با هم قرار میذاشتن که یه دفه اوار بشن رو سر یه نفر) دو سه روزی گذشته بود که دیدم خاله گرم صحبته یه دفه اسم مینارو از زبونش شنیدم که دربارش برای مادرم حرف میزد...
-مینا دختر خیلی خوبیه،نمیدونی که چقدر مهربونه،الان داره درسشو میخونه ولی یه مدت دیگه قراره برن خواستگاریش و..

بقیه داستانم در ادامه مطلب

.

درباره ما
*♥*سلام عزیزان*♥* به سایت من خوش اومدین*♥* لحظه های خوشی را برای شما آرزومندم*♥* بهترین سایت عاشقانه*♥*
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از ما چه می خواهید
    حمایت کنید از ما

    http://up.roya22.ir/up/roya2/Pictures/baner/banerasli/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A%20%D8%AA%D8%A8%D9%84%D9%8A%D8%BA.gif

    برای حمایت از ما 

    و دسترسی سریع به سایت ما

    کد زیر در امکانات سایت خود بزارید


    امکانات سایت
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/a9d262b96c86.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del22.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del33.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/9cd69f85be4d.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del55.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del222.png

    خانه تکونی

    خانه تکانی

    برای خانه تکانی دلم
    امروز وقت خوبی ست 
    چه سخت است پاکیزه کردن همه چیز
    اززدودن خاطره های کهنه گرفته
    تا شستن گردوغبار دلتنگی...
    روی طاقچه های تنهایی
    آه ! ای خدا! خانه تکانی چه سخت است!!!        
                    "م.بهنام"

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 808
  • افراد آنلاین : 58
  • تعداد اعضا : 1979
  • آی پی امروز : 144
  • آی پی دیروز : 311
  • بازدید امروز : 966
  • باردید دیروز : 1,399
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 7,832
  • بازدید ماه : 7,832
  • بازدید سال : 157,701
  • بازدید کلی : 2,545,293
  • کدهای اختصاصی

    الکسا