خاطره تلخ و بد:"دوست مجازي ولي واقعي من"
سلام من صيادم...ميخوام اين داستان ...نه ببخشيد واقعيت داره داستان نيست خلاصه اين خاطره بدروواستون تعريف كنم....... اين خاطره بد مربوط ميشه به اولاي سال92...خاطره ازاونجاشروع ميشه كه من بيشتراوقات تونيمبوزبودم خ هم حال ميكردم خدايي چت كردن خ بيشتر حال ميده تاوب گردي... خوب بريم سراصل مطلب....
تويكي ازاين روزاي چت تويه اتاق با اسم اروم(همون اروميه)داشتيم بابچه هاچت ميكرديم كه يه دختربه آيدي parya وارداتاق شد ماهم بهش خوش آمدگفتيم وبعدش باهاش بيشترحرف زديم...
ازتحصيلاتش پرسيديم گفت:تودانشگاه تبريزميخونم خلاصه باهاش كلي شوخي كرديم بچه ي باجنمي بودناراحت نميشد بعدچنددقيقه اي اومد توچت خاصم...
بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید . . .