از محضر اومدیم بیرون...!بعد از اینکه همه تبریک گفتن خدافظی کردنو رفتن ...منو سامیارم نشستیم تو ماشین!سامیار گفت:
_ام...چیزه...زنگ بزنم به سایان؟
_اره عزیزم بزن...!!!
لبخند زدو گوشیشو روشن کردو شماره ی سایانو گرفت...سایان از خوشحالی پشت تلفن جیغ کشید که هم من هم سامیار باهم از جا پریدیم!!!!!
_چته سایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان؟
_خیلی خوشحال شدم اخه واسه این بود:|
بعد از یه سری صحبت منم باسایان صحبت
بقیـــــــــــــــــــه در ادامـــــــــــــــــه مطلــــــــــــب