loading...
سایت عاشقانه لحظه های خوش من و تو
*♥*♥*نویسنده سایت ما باشید*♥*♥*



سلام به سایت خودتون خوش اومدید

شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن

و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن

کاربر برتر ما در انجمن باشید




ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلدل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنیدویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلشما عزیزان میتوانید  عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلبرای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید

و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفتویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلارسال پست جدید  کلیک کنویرایش پروفایل






آخرین ارسال های انجمن
sonia77 بازدید : 412 یکشنبه 12 مهر 1394 نظرات (2)

رمان هواتو کردم|قسمت هفدهم|sonia77 

رفتم تو اتاق و با اشاره ی ارشام نشستم رو تخت...!الان کهه اینجا نشستم احساس میکنم که شیلدا و ارشام خواهرو برادر واقعی نیستن!!!چون اتاق ارشام برخلاف شیلدا تمیزو مرتب بود و شیلدا موها وچشمهای مشکی داره و سبزه اس...!در صورتی که ارشام سفیده و موها و چشمش طلایی و عسلی داره!!!...نشستم رو تختو گفت: 
_خب خانومه؟....اوخ ببخشید شیلدا اینقدر با عجله به من گفت که باهاتون مشاوره کنم که وقت نکردم ازش اسمتونو بپرسم و بعد سرشو انداخ پایینو گفت: 
_ببخشید اسمتون چیه؟ 
_صدف ریاحی هستم اقای محبی!... 
_خب,صدف خانوم از مشکلتون بگید... 
از زمان دوستیم باسامیار تا نامزدیم با یاشارو تا به امروزو خلاصه براش توضیح دادم...بعد نگاهش کردم و توقع داشتم که قیافشو درهم ببینم و بهم بگه که نمیتونه برام کاری کنه ولی برعکسش دیدم که با متانت خاصی لبخند زدهو وقتی دید که من با تعجب نگاهش میکنم قاه قاه زد زیر خنده!!! 
_صدف خانوم شما توقع داشتی که من بهت بگم از دستم کاری بر نمیاد؟؟؟!!! 
-اقای محبی شا قادر به خوندن ذهن افرادهم هستید؟ 
_نه ... نه این چه حرفیه؟من فقط یه پزشکم و اونطوری که شما بهم نگاه کردید معلوم بود که اینطور فکر میکنید!کار سختی نبود!!!لبخند زدم و سرمو انداختم پایین... 
_خب بریم سراغ ادامه ی مشاورمون...!ببنید در این قضیه ی به خصوص خودتون باید مشاور خودتون باشید...نه من نه شیلدا نه مادرتون نه پدرتون نه شیده و نه هیچ کس دیگه ای نمیتونه بهتون کمک کنه میدونین چرا؟چون انتخاب باخودتونه...چون شما قراره یه عمر به پای همسرتون بمونین....شما باید به درون خودتون رجوع کنین و ببینینن که کدوم یکی از اونها رو دوست دارین....ازدواج یه سنته مقدسه مخصوصا تو دین اسلام ولی از نظر من اگر طرفین بدون میل باتنی و یا از سر اجبار تن به ازدواج بدن یا نهایتش طلاقه یا در نهایت اگرهم به طلاق نرسه ممکنه که تا همیشه با اه و سوزو پشیمانی از اون ازدواج اجباری یاد بشه...به اونها بگو بهت وقت بدن...بگو یه مدت تنهات بزارن...تا بتونی معیارات رو در اونها جستجو کنی و بلا اجبارو با فکر به ازدواج فکر کنی...سرشو به معنی نموم شد تکون دادو منم از رو تخت بلندشدمو دستمو به سمتش دراز کردم...دستمو فشرد و گفت : 
_از اشنایی با شما خیلی خوشحال شدم... 
_منم همین طور ....اقای دکتر! 
_اااا....نداشتیم صدف خانوم من همون ارشامم...!نمیدونم چرا تو این یه ساعتی که پیشش بودم یه حس ارامش عجیبی تمووووم وجودمو فرا گرفته بود ...!بادیدنش وجودم لبریز ارامش میشد! 
_ام...چیزه...ببخشید میتونم شمارتونو داشته باشم؟؟ 
از روی میز تحریرش یه کارت برداشتو به طرفم دراز کرد.... 
_اینجا هم شمارم هم ادرس مطبم نوشته شده...هروقت که کاری باهام داشتید من همیشه کنار شما هستم...هروقت که حس کردی احتیاج به یه دوست داری من پیشتم.... 
_عالیه...خیلی خیلی ممنونم.... 
_وظیفه بود خانوم...ام... ببخشید میتونم یه سوالی بپرسم؟ 

_بله بفرمایید!...

بقیــــــــــــــــــــــه رمـــــــــــــان در ادامـــــــــــــه مـــطـــلـــبــــــ 

roya22.ir بازدید : 361 جمعه 10 مهر 1394 نظرات (1)

رمان هواتو کردم|قسمت پانزدهم|sonia77

روی کاناپه نشستم و منتظر یاشار شدم...در کوبیده شد...رفتم تا در و باز کنم....از چشمی در مطمئن شدم که یاشاره...درو باز کردم...
من_سلااام یاشار ... خوبی؟...خوش اومدی...!
_ممنون خانومم...تو خوبی؟
_تشکر و بعد نشستم رو کاناپه.... اونم به تقلید ازمن رو کاناپه لم داد!
من_یاشار؟خسته ای؟
_خسته بودم ولی بعد از دیدن تو خستگیم در رفت!
خنددم که گفت:
_یاشار به فدای خنده هات!

بقیه در ادامه مطلب

درباره ما
*♥*سلام عزیزان*♥* به سایت من خوش اومدین*♥* لحظه های خوشی را برای شما آرزومندم*♥* بهترین سایت عاشقانه*♥*
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از ما چه می خواهید
    حمایت کنید از ما

    http://up.roya22.ir/up/roya2/Pictures/baner/banerasli/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A%20%D8%AA%D8%A8%D9%84%D9%8A%D8%BA.gif

    برای حمایت از ما 

    و دسترسی سریع به سایت ما

    کد زیر در امکانات سایت خود بزارید


    امکانات سایت
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/a9d262b96c86.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del22.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del33.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/9cd69f85be4d.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del55.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del222.png

    خانه تکونی

    خانه تکانی

    برای خانه تکانی دلم
    امروز وقت خوبی ست 
    چه سخت است پاکیزه کردن همه چیز
    اززدودن خاطره های کهنه گرفته
    تا شستن گردوغبار دلتنگی...
    روی طاقچه های تنهایی
    آه ! ای خدا! خانه تکانی چه سخت است!!!        
                    "م.بهنام"

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 808
  • افراد آنلاین : 300
  • تعداد اعضا : 1979
  • آی پی امروز : 453
  • آی پی دیروز : 311
  • بازدید امروز : 7,611
  • باردید دیروز : 1,399
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 14,477
  • بازدید ماه : 14,477
  • بازدید سال : 164,346
  • بازدید کلی : 2,551,938
  • کدهای اختصاصی

    الکسا