الان توی قطار نشستیم و توی این کوپه ای که ما هستیم
منم و مارال و افسون و آنیا و آلماو معصومه که همسن ما بود و مامان و بابای آلما با هزار و یک بدبختی اجازه داد چون یکم زیادی حساسن
البته اگر یکی از فامیلای ما نبود عمرا مامان و بابام اجازه میدادن
معصومه هم خواهر یکی از بهترینای سنگ نوردیمون بود که زمان هایی که مربی اصلیمون یا همون زن فامیلمون نمیومداون به ما یاد میداد
معصومه چشمای عسلی پررنگ وبینی قلمی و موهای فر(درشت)مشکی و لبای بزرگ و صورتی داشت قد ۱۷۹نسبت به قدش خیلی لاغر بود و اون هم کارش خیلی خوب بود
بقیه در ادامه مطلب