در سکوت غربت شبهای عشق
می نشينم من بر دنيای عشق
می کنم هر لحظه رويت را نگاه
تا که از خاطر نری با يک نگاه
ای امير روزهای شيرين من
ای طلوع صبح فرداهای من
باز با من بيا در شهر عشق
تا که با تو سر کنم رويای عشق
من که با تو گشته ام افسانه ای
ترک عشقت را نگو ديوانه ای؟!