رمان هواتو کردم|قسمت پانزدهم|sonia77
روی کاناپه نشستم و منتظر یاشار شدم...در کوبیده شد...رفتم تا در و باز کنم....از چشمی در مطمئن شدم که یاشاره...درو باز کردم...
من_سلااام یاشار ... خوبی؟...خوش اومدی...!
_ممنون خانومم...تو خوبی؟
_تشکر و بعد نشستم رو کاناپه.... اونم به تقلید ازمن رو کاناپه لم داد!
من_یاشار؟خسته ای؟
_خسته بودم ولی بعد از دیدن تو خستگیم در رفت!
خنددم که گفت:
_یاشار به فدای خنده هات!
بقیه در ادامه مطلب