سلام بچه ها
اینم از قسمت بیست و ششم
نظر یادتون نره
دستی به گردنش کشیدوگفت:لبه تخت که نشسته ام،مجبور بودم سرم وتکیه بدم به زانوم وبخوابم...نمی دونی چه اوضاعی بود!!گردنم خیلی دردمی کنه...خشک شده!!!من نمی تونم بقیه امشب وهم تواون وضعیت بخوابم!!!
پوزخندی زدم وگفتم:نمی تونی که نمی تونی...به درک!!!من باتو رویه تخت بخوام؟!دیگه چی؟!!