بنام خدا
این دل نوشته را در این مکان و برای تو میگذارم تویی که خوب میدانی در درونم چه میگذرد
زمانیکه همدیگر را یافتیم من یک زندگی سرد و بدون عشق داشتم با قلبی بیمار و دلی پاک و پر از احساس و تو ....میدانم چی داشتی
نگاه اول و کلام اول کافی بود که عاشقم کنی عشقی که تنها داروی قلب بیمارم بود آری آمدنت را بهم وعده داده بودن اما بارها با زبان بی زبانی بهت گفته بودم که این قلب من نیست که مرا زنده نگه داشته این قلب توست و تا زمانی که بخاطر من میزند زنده خواهم بود
تو آمدی با دنیایی از غم و اندوه .. و من قدر این عشق را میدانستم .برایت شدم پدر .مادر.برادر وخواهر .طولی نکشید آغوشم برایت باز شد و در در ان ارام گرفتی و این ارامش تو در واقع ارامش من بود .تو زیبا اما بی پروا بودی و از هیچ خطری نمیترسیدی اما من میترسیدم اری میترسیدم و نگهبانت بودم و تو همیشه در خفا دنبال افکار خود .
مطلب کامل در ادامه مطلب
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !