loading...
سایت عاشقانه لحظه های خوش من و تو
*♥*♥*نویسنده سایت ما باشید*♥*♥*



سلام به سایت خودتون خوش اومدید

شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن

و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن

کاربر برتر ما در انجمن باشید




ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلدل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنیدویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلشما عزیزان میتوانید  عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلبرای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید

و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفتویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلارسال پست جدید  کلیک کنویرایش پروفایل






آخرین ارسال های انجمن
roya22.ir بازدید : 300 یکشنبه 12 مهر 1394 نظرات (0)

گزیده مطلب

این داستان درمورد5تا دختره که داستان از زبون اونا گفته میشه و نقش اصلی اند 
تو یه شب اونا دست به کاری میزنن که از عواقبش خبری ندارن 

 

خلاصه داستان

_چیشده 
_نمیدونم 
_خیلی عجیبه 
_حالا باید چیکار کنیم 

_لعنتی_لعنتی

_ ترانه:آنی مطمئنی

آنیسا :اوهوم کی با منه

منو آنا با هم گفتیم من

آنیسا:نازیلا هستی

نازی:مگه میشه نباشم اما یه کوچولو میترسید ولی اونم راضی کردیم

_خو آنیسا الان تو که بلدی ما به چی نیاز داریم

آنی:کاغذ و خودکار میزو کاسه با آب تا اونا کارا رو انجام بدن من درباره خودمون بگم من ترانه، آناهیتا و آنیسا و آلما

در سن 19سالگی بسر میبریم و نازیلا 21سالشه 

تاپیک رمان

http://roya22.ir/Forum/Post/4024

roya22.ir بازدید : 346 شنبه 11 مهر 1394 نظرات (0)

سخن نویسنده:

سلام رمان من درمورد ۵ تا دختر شجاع و ورزشکاره که دست به کارای عجیبی میزنن که موجب میشه یه چیزایی توی زندگیشون تغییر کنه و باید بگم این رمان

برعکس بیشتر رمان ها عشقی نیست و مقداری ترسناکه و طنز 

رمان من رو دنبال کنید

لینک تاپیک رمان

http://roya22.ir/Forum/Post/4023

خلاصه ای از رمان

موهای مشکیش رو که تماما به روی صورتش ریخته بود رو پس زد خدای من چه چهره ی ترسناکی داشت چشمای سبز خیلی کمرنگ و پوست سفید و بی روح

لبهای سفید زیر چشماش هم گود افتاده بود و تیره شده بود 

داشت به سمت من میومد و من هم عقب میرفتم ناگهان غیب شد و توی یه چشم بهم زدن درست روبه روی من بود از ترس جیغی زدم که از خواب پریدم نفس نفس میزدم و روی پیشونیمم عرق بود

وای این دیگه چه خوابی بود یعنی به احظار روح ما ربط داره وای که دارم دیوونه میشم اعصابم خیلی خورد بود چشمم خورد به ساعت روی عسلی 3 صبح بود متمعننا الان نمیتونم به بچه ها زنگ بزنم فرداصبح باید راجع به این موضوع باهاشون صحبت کنم چراغ اتاقم رو روشن کردم و به سمت دستشویی راه افتادم و یه نگاه به صورتم کردم


موهای قهوه ای رنگم که خیلی پررنگ بودن خیلی ژولیده بودن و لبهای صورتی م خشک  شده بودن چشمای سبز رنگم هم از همیشه کمرنگ تر شده بودن 
برگشتم و روی تختم نشستم و از ترس اینکه دوباره بخوابم نشستم با گوشیم ور رفتن بذارید خودمو براتون معرفی کنم من مادیا حمیدی هستم تک فرزند ام و وضعیت مالی خوبی داریم محل زندگیمون هم بندرعباس هست و اصلیتم هم بندریه هم پدر و هم مادرن و قدم هم ۱۷۰ و وزنم هم ۵۰ میشه گفت لاغرم و رشته ورزشیم صخره نوردیه و رشته تحصیلیم هم روانشناسی چشمای سبز رنگ دارم و موهای قهوه ای سوخته پوست سفید 

 

sonia77 بازدید : 388 جمعه 10 مهر 1394 نظرات (3)

رمان هواتو کردم|قسمت دوازدهم|sonia77 

پوشیدمش...سامیار هنوز این لباس و ندیده بود...!کتشم پوشیدم... کفش و کیفشم گرفتم و رفتم جلو ی میز اینه...میخواستم سنگ تموم بزارم با اینکه میدونستم بدون ارایش خوشگل ترم!!!کرم سفید کننده رو زدم به صورتم با اینکه خودم سفید بودم ولی ضایع نشده بود...خیلی ملایم سفیدم کرده بود!یه رژ مایع قرمز برداشتم و به لبام زدم!!!خیلی تو چشم بودم !...یه سایه ی نقره ای همرنگ لباسم زدم پشت چشم و یه رژ گونه ی قرمز ملایم و یه خط چشم مشکی ساده!با ریمل و کارم با صورتم تموم شده بود...اصلا ارایش تابلویی نشده بود و به نطرم قیافم و ملیح تر کرده بود...نوبت موهام بود...موهای بیگودی طلاییم رو که تا زیر شونه هام بود رو شونه کردم و خیلی عادی بستمش و پشت موهام که حالا بسته بودو گذاشتم رو شونم و تره ای از موهای بیگودیم و ریختم رو صورتم...خییییییلی خوشگل شده بودم!!!به دختر جذابی که حالا چهرش تو اینه مشخص بود لبخند زدم!(دفعه ی قبلم گفتم که ادم بسی بسیاااار خود شیفته ای هستم!!!ولی خداییش خوشگل شده بودم!...)کیفم وگرفتم ومقداری وسیله نوش ریختم و شال نققره ای طریمو سرم کردم وسریع یه مانتوی مشکی از تو کمد در اوردم وپوشیدم و رفتم تو حال تا ببینم سامیار در چه حاله!!!بادیدنش فکم چسبید به زمین!همون لباسی بود که من انتخاب کرده بودم!خیلی خوشتی شده بود مخصوصا اون ته ریشش و چشای سبز؛طوسیش و موهای طلایی و خوش حالتش... 
اونم با دیدن من فکش افتاد!(خخخ هردوتا فکامون به زمین چسبیده بود!!!) 
من: 
_سامیاااااار!خیییییلی خوشتیپ شدی!!! 
با این حرفم به خودش اوند و فکش و از رو زمین جمع کردو گفت: 
_میدونستی اینقدر خوشگل شدی که وصف ناپذیره؟؟؟!! 
_ممنون... 
_از توهم ممنون بابت تعریفت... 
_قابلی نداشت سامیار واقعیت بود... 
_فقط یه چیزیت منو اذیت میکنه!!! 
به خودم نگاه کردم وگفتم: _وا!چه چیزیم؟

بقیـــــــــــــــــــــــه در ادامه مطلـــــــــــــب

elnaziii بازدید : 404 شنبه 03 خرداد 1393 نظرات (2)

سلام بچه ها

اینم از قسمت بیست و ششم

نظر یادتون نره

 

 

دستی به گردنش کشیدوگفت:لبه تخت که نشسته ام،مجبور بودم سرم وتکیه بدم به زانوم وبخوابم...نمی دونی چه اوضاعی بود!!گردنم خیلی دردمی کنه...خشک شده!!!من نمی تونم بقیه امشب وهم تواون وضعیت بخوابم!!!
پوزخندی زدم وگفتم:نمی تونی که نمی تونی...به درک!!!من باتو رویه تخت بخوام؟!دیگه چی؟!!

درباره ما
*♥*سلام عزیزان*♥* به سایت من خوش اومدین*♥* لحظه های خوشی را برای شما آرزومندم*♥* بهترین سایت عاشقانه*♥*
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از ما چه می خواهید
    حمایت کنید از ما

    http://up.roya22.ir/up/roya2/Pictures/baner/banerasli/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A%20%D8%AA%D8%A8%D9%84%D9%8A%D8%BA.gif

    برای حمایت از ما 

    و دسترسی سریع به سایت ما

    کد زیر در امکانات سایت خود بزارید


    امکانات سایت
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/a9d262b96c86.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del22.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del33.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/9cd69f85be4d.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del55.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del222.png

    خانه تکونی

    خانه تکانی

    برای خانه تکانی دلم
    امروز وقت خوبی ست 
    چه سخت است پاکیزه کردن همه چیز
    اززدودن خاطره های کهنه گرفته
    تا شستن گردوغبار دلتنگی...
    روی طاقچه های تنهایی
    آه ! ای خدا! خانه تکانی چه سخت است!!!        
                    "م.بهنام"

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 808
  • افراد آنلاین : 161
  • تعداد اعضا : 1979
  • کاربران آنلاين
  • 01.antonionit
  • 02.bryansig
  • 03.michaelgarty
  • آی پی امروز : 322
  • آی پی دیروز : 311
  • بازدید امروز : 1,327
  • باردید دیروز : 1,399
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 8,193
  • بازدید ماه : 8,193
  • بازدید سال : 158,062
  • بازدید کلی : 2,545,654
  • کدهای اختصاصی

    الکسا