سلام دوستان عزیز
....
واقعا مث قوم تاتار بودن.
همه باهم تا از ماشین پیاده شدن جیغ زنون اومدن طرف چادر.
سر دسته شون یکی از خاله هام بود.
بیچاره دو سه تا خانواده که اطراف چادر ما بودن با دیدن اون جمعیت همون لحظه حساب کار خودشونو کردن و جم کردن رفتن یه جای دیگه.
اول صبی داشتیم از گشنگی میمردیم اونا هم میگفتن باید تا ظهر صب کنید.
حامد و محسن باهم یکی از مرغایی که اورده بودن واسه ظهر رو سیخ زدن و گذاشتن رو اتیش
بقیه در