رمان هواتو کردم|قسمت دوم|sonia77
....به خودم که اومدم دیدمچشمای درشت سبزم که توی انبوهی از مژه ی فر بود از تعجب ندازه ی دوتا گردو شده!!!!!
اینجا بود که سامیار زد زیر خنده!
من_مرض!!!
_به خودت...
_ توجونت!!
قهقه ی سامیار شدت گرفت ومابین خند اش گفت:_کمم که نمیاری دیگه...!!!عجب صدای باابهتی داره هااا!!!
من وسامیار تو برنامه ی چت باهم اشنا شدیم؛
واز اونجا باهم دوست شدیم البته مثل خواهرو برادر که البته من اینطور فکر میکنم!
بقیه در ادامه مطلب