خــــوش بــه حــالــــتــــــــ آدم ...

خـــودتــــــ بـــودی و حــوایـتــــــ ...

اگــــرنـه حـــــوای تــو هـــم ...

هـــــوایــی میشــــــد ...

وخـــوش بـــه حــالــــتـــــ حـــــــوا ...

تنـــــــــها حــــــوای زمیـــــن تـــو بــودی ...

وگــــرنـه آدم هـــــوای حــــــــواهـایی دیگــــــر داشتـــــــ ...

لحاف من قرمز مشکی بود چرا الان سفیده ..؟؟

بالشم مثه پنبه نرم بود چرا الان مثه سنگ شده ..؟؟

بابا ..؟؟

شبا یه لیوان آب برام میذاشتی بالا سرم چرا الان دیگه نیست ..؟؟

مگه بارون اومده چرا همه جا بوی خاک میده ..؟؟

چرا شماها منو میشورید مگه خودم دیگه نمیتونم ..؟؟

نکنه .....؟؟

نکنه دیگه زنده نیستم ..؟؟

عشقم تو چرا گریه میکنی ..؟؟

مگه زنده بودم قدرمو دونستی ..؟؟

چــــرا همیشــه بـه سلامتـــی پســرا ؟؟؟

این دفعه: 

لعنتـــــ بـه پســری کـه دل میبَـــره ولـی راحتــــــ خـوردش میکنــه ...

لعنتـــــ بـه پســری کـه حـرفـــــ زیـاد میـزنـه ولـی اصلا عمـل نمیکنــه ...

لعنتـــــ بـه پســری کـه دلـش گــاراژه نـه پـارکینگـــــ اختصـاصـی ...

لعنتـــــ بـه پســری کـه تــن میخــواد ازتـــــ بـه جـای دل ...

لعنتـــــ بـه پســری کـه قــول میــده ولـی پـاش نمیمـونـه ...

لعنتـــــ بـه پســری کـه عشقـو بـا انـدازه دور کمــر مـی سنجــه ...

لعنتـــــ بـه پســری کـه شعــارش اینـه کـه هـر گـل یـه بـویــی داره ...

لعنتـــــ بـه پســری کـه بـازی بـا احسـاسـاتـــــ دختــرا بـراش بهتـریـن سـرگـرمیه ...

لعنتـــــ بـه پســری کـه هـوسـش بـراش تصمیـم میگیــره نـه عقلــش ...

لعنتـــــ بـه پســری کـه بـه غـرور شکستــه ی دختــرها میخنــده ...

لعنتـــــ بـه پســری کـه از کلمـه استفــاده فقط سـواستفــادشـو یـاد گـرفتــه ...

حـــ ـواست بـه دلتــــ باشد . . . آن را هـــ ــر جایـــ ـــ نگـــذار ...

ایــن روزهـــ ـــا دل را میــدزدند . . . بــعد کـه بـه دردشــ ــان نخـــورد ...

بـه جــای صـــندوق پستــــ آنـــ ــرا در سطل آشـــ ــــغال می اَندازند ...

و تــو خوبـــ میـــ ــدانــی دلـــی کـه اَلمثنــی شد دیـــگر دِلــــ نمیشــود ...

خــوشبختــی داشتــن کســی استــــ  ...

کــه بیشتــر از خــودش تــــــــو را بخواهــد ...

و ...

بیشتـــر از تـــــــو هیــــچ نخــواهد ...

و ...

تــــــــو برایــش تـــمام زندگـــی بــاشـــی ...

پسر به دوست دخترش گفت :

اگه دوسم داری بهم ثابت کن ... دختر یدونه یدونه لباساشو درآورد ...

حالا ...

دختره از پسر خواست تا دوست داشتنشو ثابت کنه ...

پسر هم رفت و یدونه یدونه لباساشو تنش کرد ...

بسلامتی تمام دختر پسرای بامعرفت ...

شکستــن دل دختــــــری کــه عـاشـق تـوستــــ  کـار ســاده ایستـــــ  ...

اگـر راستـــــ  مــیگویـی دل دختــــری را بشکــــن کــه عـاشـقش هستـــی ...

وای از نیمه شبی که بیدار شوم ...

تو را بخواهم ...

و خود را در آغوش دیگری بیابم ...

******************************************

روزی خواهد آمد که من و تو ، یک جایی خیلی دور از هم ...

شب و روز در آغوش یک غریبه ، بیقرار هم باشیم ...

وبعد از هر بار هم آغوشی ...

به یاد آغوش هم ، بی صدا گریه کنیم ...

زمین قانون عجیبی دارد ...

هفت میلیارد آدم وفقط با یکی از آنها احساس تنهایی نمیکنی ...

وخدا نکنه که آن یک نفر هم تنهاییت بگذارد ...

آنوقت حتی با خودت هم غریبه میشوی ...

*******************************

 خیــالت راحــت...چیـــزی نشده!!!

 یــک شکسـت عــاطفــی ســاده...

 دوستـش داشــتم...دوستــم داشت...

 دوستــش دارم...دیــگردوستـــم ندارد...

 مــانده ا م...؟؟؟

 رفتــه است...؟؟؟؟

رفتــــــــــــــے؟؟؟

فـــــداے چشمـــــان خیســـــم

وعـــــده مـــــابـــــراے آن روزی باشـــــد که بـــــراے

مهـــــربـــــانے هـــــایـــــم لـــــه لـــــه بزنـــــے!!!!!!!

آن روز اگـــــرپشـــــت گوشـــــت را ببینــــے

مراهـــــم خواهـــــے دیـــــد!!!!