با حس نور شدیدی که به چشمم خورد از جام پریدم وای من از دیروز بعد از ظهر تا الان خوابیدم. حتما مامانم اومده بیدارم کنه بیدار نشدم. یه مانتوی صورتی و یه شلوار لی و یه شال سفید پوشیدم و کیفمو برداشتم .
سوار ماشین شدمو و راه افتادم . تو راه هم سر یه سوپری نگه داشتم یه چیزی بخرم بخورم دیشبم که شام نخوردم .
ماشینو پارک کردمو اومدم پایین . رفتم تو یه کیک و شیر کاکائو برداشتم رفتم حساب کنم دیدم یه مرده داره حساب میکنه صبر کردم تا کارش تموم شه اومد بره بیرون که یهو چشمم تو چشمای ابیش افتاد گفت سلام خانوم مهری
سلام استاد
بقیه در ادامه مطلب