بعد از اون روز که مینا با مادرش اومد خونه خالم دیگه مینا نیومد.
کار هر روزم شده بود نشستن جلوی در برای دیدن مینا.نمیدونم دلیل اون کارمو چطوری بگم.
واقعا به انتظار نشستن برای دیدن مینا برام دلپذیر بود. با قاطعیت میگم که بهترین لحظات اون سفرم انتظار کشیدن برای دیدن مینا بود.
گاهی وقتا دیگه طاقت نمیاوردم و به مینا اس میدادم بیا بیرون.
معمولا بعد از چند دقیقه با یه لبخند میومد بیرون دستی برام تکون میداد و میرفت داخل
.
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !