loading...
سایت عاشقانه لحظه های خوش من و تو
*♥*♥*نویسنده سایت ما باشید*♥*♥*



سلام به سایت خودتون خوش اومدید

شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن

و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن

کاربر برتر ما در انجمن باشید




ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلدل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنیدویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلشما عزیزان میتوانید  عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلبرای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید

و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفتویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلارسال پست جدید  کلیک کنویرایش پروفایل






آخرین ارسال های انجمن
roya22.ir بازدید : 375 یکشنبه 26 مهر 1394 نظرات (0)

محسن بزور خوابید اونقدر خوشحال بود با اینکه خسته بود نمیتونست بخوابه

از شدت خوشحالی تو خودش نبود ولی نمیدونست که خوشحالیش تموم میشه

دریا هم راضی از این خواستگاری شب رو راحت خوابید و از سرنوشت خودش خبر نداشت

صبح شد خسرو طبق معمول مزاحم دریا

دریا هم به اون توضیح داد که نامزد کرده و خسرو دست از سرش باید برداره

ولی خسرو زیر بار این حرف نمیرفت

دریا اونقدر خوشحال بود که خودش هم باورش نمیشد یعنی تموم مشکلاتش حل میشد از طرفی محسن هم پسری جذاب بود

با هیجان خاصی منتظر اومدن محسن بود چون واقعا محسن رو دوست داشت

محسن بیشتر از همه به اون کمک کرده بود تو لحظه های سخت سخت

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 411 شنبه 25 مهر 1394 نظرات (1)

گشت و آدرس شهرستان دریا رو یادداشت کرد فورا راه افتاد

بعد کلی رانندگی و خستگی به شهرستان دریا رسید.ناگهان نگاهش به خسرو افتاد

_سلام آقا ببخشید خونه زینب خانم کجاست؟

_نمیشناسم

-همون که نوه ای به اسم دریا داره

خسرو جا خورد و به خودش اومد .اخمی غلیظ کرد و گفت:

_چیکارشون داری؟؟

_من با دریا خانوم کار دارم

_مثلا چیکار؟؟؟

_باید با خودشون صحبت کنم

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 368 شنبه 25 مهر 1394 نظرات (0)

حسن از اتاق اومد بیرون رفت سمت دراتاقش

ولی همش به دریا نگاه میکرد

چند دقیقه ای واستاد و به دریا خیره شد

بعد رفت داخل اتاقش

پشت میزش نسشته بود تو دلش آشوب بود چیکار کنه...چطوری به دریا بگه که عاشقش شده

میترسید از بیان این حس میترسید

دریا خسته تر از همیشه به فکر مامان زینب بود...خیلی وقت بود ازش خبری نداشت

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 362 چهارشنبه 22 مهر 1394 نظرات (0)

سخن نویسنده

بسممممممممممممم الله الرحمن الرحیم 
سلام بچه ها جون این اولین رمانه منه امیدوارم خوشتون بیاد 
یه رمانه عاشقانه سادس یه دختری که یه پسر چشم ابی میبینه و طی اتفاقاتی بیشتر برخورد میکنن و کم کم عاشق میشن 
شخصیت های اصلی مهسا و شایان هستن

خلاصه رمان

خوابیده بودم رو تخت و داشتم اسمش عشقه رو گوش میدادم.

یاد دیروز افتادم رفته بودم فروشگاه که وسایل دانشگاهمو بخرم که جلوی در فروشگاه یه پسر جذاب با چشمای ابی دیدم یه تیشرت سفید جذب پوشیده بود با یه شلوار لی ابی اصلا حواسم نبود همینجوری زل زده بودم به چشماش یه دفعه دیدم اونم بهم خیره شده یه اخم خوشگل کردمو رومو کردم اونور. 

آدرس تاپیک رمان

http://roya22.ir/Forum/Post/4026

roya22.ir بازدید : 315 چهارشنبه 22 مهر 1394 نظرات (0)

داشتیم میرفتیم به سمت کوپه خودمون ههه نصف کوپه رو ما گرفتیم

من گفتم میخوام برم دستشویی و به سمت دستشویی راه افتادم وقتی داشتم برمیگشتم به سمت کوپه از یکی از شیشه ها به بیرون نگاه کردم که یه چیز شبه مانند دیدم خیلی وحشتناک بود خدای من شک جوری بود که نمیتونستم جیغ بزنم انگار لال شده باشم فقط برگشتم و دستم رو گذاشتم روی قلبم اون همون روحی بود که توی خواب دیدم به رو به روم نگاه کردم دیدم همون روح جلوی منه

از ترس جیغ زدم و زانوهام خم شد و افتادم روی زمین مردا که به من نزدیک تر بودن صدامو شنیدن اومدن بیرون و همون موقع اون روح رفت

 

بقیه در ادامه مطلب

 

roya22.ir بازدید : 346 چهارشنبه 22 مهر 1394 نظرات (0)

الان توی قطار نشستیم و توی این کوپه ای که ما هستیم

منم و مارال و افسون و آنیا و آلماو معصومه که همسن ما بود و مامان و بابای آلما با هزار و یک بدبختی اجازه داد چون یکم زیادی حساسن

البته اگر یکی از فامیلای ما نبود عمرا مامان و بابام اجازه میدادن

معصومه هم خواهر یکی از بهترینای سنگ نوردیمون بود که زمان هایی که مربی اصلیمون یا همون زن فامیلمون نمیومداون به ما یاد میداد

معصومه چشمای عسلی پررنگ وبینی قلمی و موهای فر(درشت)مشکی و لبای بزرگ و صورتی داشت قد ۱۷۹نسبت به قدش خیلی لاغر بود و اون هم کارش خیلی خوب بود

 

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 359 سه شنبه 14 مهر 1394 نظرات (0)


در باشگاه رو باز کردم و نگاه کردم ببینم کیا اومدن که دیدم ۳.۴ نفر از مردا اومدن و از دخترا فقط منم و آنیا و زهرا

زهرا یکی از بچه های باشگاهمون بود که چشمتی قهوه ای داشت با بینی کشیده و لب های نازک پوست سفید و

قد ۱۶۸ و وزنشم نمیدونم تازه قدشم تقریبی گفتم

 دختر خیلی خوب و مهربونی بود و من دوسش داشتم به همه سلام کردم و همه با

خوشرویی جواب منو دادن

بقیه در ادامه مطلب 

roya22.ir بازدید : 336 یکشنبه 12 مهر 1394 نظرات (2)

ساعت ۱۱ صبح با صدای زنگ گوشیم بلند شدکم و چند دقیقه صبر کردم تا اوکی شم بعدشم بلند شدم


گلااااااااااب به روتون گلااااااااااب به روتون به سمت دستشویی رفتم

بعد از عملیات تخلیه سازی رفتم به سمت چمدونم چون امروز قراره با بچه های صخره نوردی بریم تهران برای مسابقات ساعت ۲ ظهر باید به راه آهن میرفتیم

من همیشه دقیقه نودیم امروز این کارو میکنم البته تنبل هم هستم ولی یه کوچولو چمدونم رو برداشتم

 هرچی دم دستم بود رو انداختم داخلش و زیپشو بستم

رفتم از داخل کمدم و کوله مخصوص صخره نوردیم رو برداشتم و وسائل سنگین رو انداختم توشکمش سنگ،هارنست،کیسه پودر،پودر و همچنین دسمال سر ممکن بود نیاز بشه

 رفتم به طرف اتاق آنیا ببینم داره چیکار میکنه دیدم داره پودر میریزه داخل کیسه پودرش اه چه کاریه باوا کی حوصله داره

داره همون سر مسابقه این کارو میکنیم ツخب رفتم پایین و دنبال بابام گشتم آهان یافتمش

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 346 شنبه 11 مهر 1394 نظرات (0)

سخن نویسنده:

سلام رمان من درمورد ۵ تا دختر شجاع و ورزشکاره که دست به کارای عجیبی میزنن که موجب میشه یه چیزایی توی زندگیشون تغییر کنه و باید بگم این رمان

برعکس بیشتر رمان ها عشقی نیست و مقداری ترسناکه و طنز 

رمان من رو دنبال کنید

لینک تاپیک رمان

http://roya22.ir/Forum/Post/4023

خلاصه ای از رمان

موهای مشکیش رو که تماما به روی صورتش ریخته بود رو پس زد خدای من چه چهره ی ترسناکی داشت چشمای سبز خیلی کمرنگ و پوست سفید و بی روح

لبهای سفید زیر چشماش هم گود افتاده بود و تیره شده بود 

داشت به سمت من میومد و من هم عقب میرفتم ناگهان غیب شد و توی یه چشم بهم زدن درست روبه روی من بود از ترس جیغی زدم که از خواب پریدم نفس نفس میزدم و روی پیشونیمم عرق بود

وای این دیگه چه خوابی بود یعنی به احظار روح ما ربط داره وای که دارم دیوونه میشم اعصابم خیلی خورد بود چشمم خورد به ساعت روی عسلی 3 صبح بود متمعننا الان نمیتونم به بچه ها زنگ بزنم فرداصبح باید راجع به این موضوع باهاشون صحبت کنم چراغ اتاقم رو روشن کردم و به سمت دستشویی راه افتادم و یه نگاه به صورتم کردم


موهای قهوه ای رنگم که خیلی پررنگ بودن خیلی ژولیده بودن و لبهای صورتی م خشک  شده بودن چشمای سبز رنگم هم از همیشه کمرنگ تر شده بودن 
برگشتم و روی تختم نشستم و از ترس اینکه دوباره بخوابم نشستم با گوشیم ور رفتن بذارید خودمو براتون معرفی کنم من مادیا حمیدی هستم تک فرزند ام و وضعیت مالی خوبی داریم محل زندگیمون هم بندرعباس هست و اصلیتم هم بندریه هم پدر و هم مادرن و قدم هم ۱۷۰ و وزنم هم ۵۰ میشه گفت لاغرم و رشته ورزشیم صخره نوردیه و رشته تحصیلیم هم روانشناسی چشمای سبز رنگ دارم و موهای قهوه ای سوخته پوست سفید 

 

roya22.ir بازدید : 552 سه شنبه 16 تیر 1394 نظرات (1)

خودشم متوجه نشد کی خوابش برد

محسن هم پریشون بود بی خواب بود

تو فکر دریا بود
پامیشد گوشه تخت می نشست کمی فکر میکرد

بعد دراز میکشید

آشفته خوابش برد

صبح زود دریا از خواب پاشد

صبحونه خورد منتظر محسن که بیاد با هم برن شرکت

ولی هرچی منتظر موند دید محسن نیومد

محسن دیر کرده بود رفته بود بیرون و هنوز پیداش نشده بود

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 325 یکشنبه 19 بهمن 1393 نظرات (0)

سلام دوستان خوبید خوشید

ببخشید که دیر شد این قسمت رمان

کمی درگیر سایت بودم نتونستم بنویسم

قول میدم حتما جبران کنم

******************

نقل از زبان محسن

دریا میخواد بره

یعنی چیکار میتونم بکنم

کاش بمونه

آخه واسه چی میره

من که براش کار جور کردم

اینطوری نمیشه باید با دریا صحبت کنم

بقیه در ادامه مطلب

تعداد صفحات : 2

درباره ما
*♥*سلام عزیزان*♥* به سایت من خوش اومدین*♥* لحظه های خوشی را برای شما آرزومندم*♥* بهترین سایت عاشقانه*♥*
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از ما چه می خواهید
    حمایت کنید از ما

    http://up.roya22.ir/up/roya2/Pictures/baner/banerasli/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A%20%D8%AA%D8%A8%D9%84%D9%8A%D8%BA.gif

    برای حمایت از ما 

    و دسترسی سریع به سایت ما

    کد زیر در امکانات سایت خود بزارید


    امکانات سایت
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/a9d262b96c86.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del22.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del33.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/9cd69f85be4d.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del55.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del222.png

    خانه تکونی

    خانه تکانی

    برای خانه تکانی دلم
    امروز وقت خوبی ست 
    چه سخت است پاکیزه کردن همه چیز
    اززدودن خاطره های کهنه گرفته
    تا شستن گردوغبار دلتنگی...
    روی طاقچه های تنهایی
    آه ! ای خدا! خانه تکانی چه سخت است!!!        
                    "م.بهنام"

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 808
  • افراد آنلاین : 153
  • تعداد اعضا : 1979
  • آی پی امروز : 395
  • آی پی دیروز : 311
  • بازدید امروز : 1,686
  • باردید دیروز : 1,399
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 8,552
  • بازدید ماه : 8,552
  • بازدید سال : 158,421
  • بازدید کلی : 2,546,013
  • کدهای اختصاصی

    الکسا