سلام رمان جدید سایت
رمان هواتو کردم می باشد
تاپیک مربوط به این رمان
http://roya22.ir/Forum/Post/4012
تاپیک انتقاد از رمان
http://roya22.ir/Forum/Post/4007
تصاویر شخصیت های رمان
سلام به سایت خودتون خوش اومدید
شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن
و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن
کاربر برتر ما در انجمن باشید
دل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنید
شما عزیزان میتوانید عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!
برای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید
و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفت
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
بـفـرمایـیـد خــاطــره بازی(تاپیک جامع نوستالژی) | 9968 | 11497 | antonionit |
تاپیک توضیحی و راهنمای بخش معما لایکدار | 5 | 349 | morteza |
پ نه پ - 5 (طنز) | 1 | 507 | admin |
درخواست پیدا شدن ادمین | 1 | 280 | admin |
اس ام اس فلسفی و جملات قصار زیبا (5) | 1 | 495 | padash |
اس ام اس سرکاری ماه رمضان5) | 1 | 492 | padash |
اس ام اس طنز و خنده دار (5) | 0 | 439 | leili |
جوک های جدید و خنده دار (5) | 0 | 428 | leili |
داستان جالب راننده اتوبوس | 0 | 433 | ziiba |
چه باشد عاشقی؟ ( بابافغانی شیرازی) | 0 | 557 | ziiba |
فوت و فن استفاده از برق لب | 0 | 460 | ziiba |
روغن کرچک برای رشد مو موثر است؟ | 0 | 410 | ziiba |
دلایل قانع کننده برای مهربان بودن | 0 | 360 | ziiba |
اس ام اس ولادت حضرت علی (ع)و روز پدر | 0 | 365 | tiyana |
سلام رمان جدید سایت
رمان هواتو کردم می باشد
تاپیک مربوط به این رمان
http://roya22.ir/Forum/Post/4012
تاپیک انتقاد از رمان
http://roya22.ir/Forum/Post/4007
تصاویر شخصیت های رمان
رمان هواتو کردم|قسمت دوازدهم|sonia77
پوشیدمش...
سامیار هنوز این لباس و ندیده بود...!
کتشم پوشیدم...
کفش و کیفشم گرفتم و رفتم جلو ی میز اینه...
میخواستم سنگ تموم بزارم با اینکه میدونستم بدون ارایش خوشگل ترم!!!کرم سفید کننده رو زدم به صورتم با اینکه خودم سفید بودم ولی ضایع نشده بود...خیلی ملایم سفیدم کرده بود!یه رژ مایع قرمز برداشتم و به لبام زدم!!!خیلی تو چشم بودم !...یه سایه ی نقره ای همرنگ لباسم زدم پشت چشم و یه رژ گونه ی قرمز ملایم و یه خط چشم مشکی ساده!با ریمل و کارم با صورتم تموم شده بود...
اصلا ارایش تابلویی نشده بود و به نطرم قیافم و ملیح تر کرده بود...نوبت موهام بود...موهای بیگودی طلاییم رو که تا زیر شونه هام بود رو شونه کردم و خیلی عادی بستمش و پشت موهام که حالا بسته بودو گذاشتم رو شونم و تره ای از موهای بیگودیم و ریختم رو صورتم...
بقیه در ادامه مطلب
رمان هواتو کردم|قسمت یازدهم|sonia77
پیش خودم فکر کردم...پس من عاشق نیستم...با دیدنش ضربان قلبم هزار نمیشه...از دوریش نمیمیرم ولی ناراحت میشم...پس لازم نیست ذهنمو در گیر کنم سرمو تکون دادم تا اون فکر های ازار دهنده هرچه زودتر ازم دور شه...سامیار دستشو جلو صورتم تکون دادو گفت:
_دلیلی واسه سوالت داشتی؟
_اومممم خب میخواستم همینجوری بپرسم...نه دلیل خواصی نداشتم(اره جون خودم!)
_باشه قبول... ولی تانگو بلدی دیگه؟
_نه مگه باید بلد باشم؟
_اخه خونتون تو بالا شهره تا حالا یه مهمونی نرفتی؟
بقیه در ادامه مطلب
رمان هواتو کردم|قسمت دهم|sonia77
باقدمهای محکم به سمت حال جایی که سامیار نشسته ود رفتم وگفتم:
_تز دست تو سامیار؛با این شوخی های مسخره ات!...
_وا!چیشد مگه؟
_نزدیک بود عشقت بسوزه!!!
_خخخخخخ!!!ببخشید!
_عیبی نداره...
ناهارو کشیدم و نشستیم سر میز ناهار...
سامیار_اوممم!به به دست وپنجه ات طلا صدف گلی!...
بقیه در ادامه مطلب
رمان هواتو کردم|قسمت نهم|sonia77
رفتم تو اتاق و خودمو پرت کردم رو تخت...خوابم برد...!!!وقتی بیدار شدم ساعت دوازده روز بعد بود!!!
چقدر خوابیدم!!!!!!
رفتم برم دست وصورتمو بشورم که دیدم خاتون بدو بدو از اشپزخونه اومد بیرون و گفت:
_ساعت خواب مادر!خواب اصحاب کهف بود؟!!
_والا منم نمیدونم خاتون!خیلی خسته شده بودم!
_صدف خانوم اقا سامیار زنگ زدن،گفتن که نیم ساعت دیگه میان دنبالتون ببرنتون خونشون تا وقت مهمونی دیگه یکدفعه از همونجا برید مهمونی...
_باشه خاتون...مرسی که گفتی...خواهش میکنم خانوم...وبعد برگشت تو اشپزخونه
بقیه در ادامه مطلب
رمان هواتو کردم|قسمت هشتم|sonia77
در کمدم رو باز کردم...
یک مانتوی سورمه ای پوشیدم بایک شلوار لی لوله تفنگی که پاهای خوش تراشم و بهتر نشون میداد!
(چیه؟خودشیفته ندیدین؟!!)ضد افتاب سفید کننده ام رو بردشتم وضدم به صورتم...
یه رژلب سرخابی مایع و یک رژگونه ی سرخابی و یه خط چشم تقریبا نازک مشکی پشت چشمم کشیدم وبعد مژه های بلندم و پراز ریمل سورمه ای کردم!
مژه هام جنگلی شده بودن واسه خودشون!موهامو شونه کردم وباگیره بالای سرم جمعشون کردم...
تره ای از موهامو کج ریختم رو صورتم و یه شال حریر سورمه ای برداشتم وسرم کردم
بقیه در ادامه مطلب
رمان هواتو کردم|قسمت هفتم|sonia77
اره از امروز شروع میکنم به نقش بازی کردن!...صدای شترق در شنیده شد...فهمیدم شاهین رفته...صدای پای یکی میومد...معلوم بو که سامیاره...از دستش خیلی شکار بودم ولی نمیخواستم بفهمه...در اتاقو باز کرد و اومد تو و بایه ژست فوق العاده جذاب لم داد رو کاناپه...
_کلا عادتته بدون در زدن کله اتو بندازی پایین وبیای تو؟
_چرا؟
_چی چرا؟
_صدف؟بهت میگم چرا اینکارو کردی؟میخوای حرص منو در بیاری؟میخوای منو زجر بدی؟بهت میگم شاهین ادم کثافتیه!،خیلی کثیف!
بقیه در ادامه مطلب
رمان هواتو کردم|قسمت ششم|sonia77
در اتاقم باز شد...شاهین بود...
_صدف؟چت شده؟چراگوشه ی لبت خونیه؟
_هیچی شاهین مفصله!...بشین رو کاناپه...
ازدرد دستم رو رود پهلوم گداشتم و چهرمو درهم کردم...
_بزار برات یه جک بخونم...از وقتی دیدمت یه لبخند ازت ندیدم!!!نا خواسته خندم گرفت!...
_افرین دختر خووووووب!!!!!!!خندیدم اونم بامن خندید...!!!یک دفعه در اتاق بایه صدای شترررررررررررررررررررق باز شد!!!!سامیار دم در وایساده بود!
_تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
_صدف دهنتو ببند بعداًبه حساب توهم میرسم!
_نفهم جون میگم کی به تو گفته بیای اینجا؟هان؟تو کی هستی که منو تهدید میکنی؟؟؟
بقیه در ادامه مطلب
رمان هواتو کردم|قسمت پنجم|sonia77
درو محکم کوبیدم که راضیه درو باز کرد...برگشتم به پشت سرم نگاه کردم که دیدم سارا همین جور داره عشوه میاد ولی سامیار برگشته وبالبخند به من نگاه میکنه!وقتی دید نگاش میکنم بهم یه چشمک زد...با اخم بهش نگاه کردم وزبون در اوردم!(چیکار کنم بی ادبم دیگه!!)
راضیه:
_سلام خانوم خدا بد نده....
_سلام راضیه سلامت باشی...کمکم کن برم تو اتاقم...
_چشم خانوم...وبعد زیر بازومو گرفت و کمکم کرد که از تو حیاط خونه ویلامون رد شم...که یکدفعه یه صدا از پشت سرم اومد:
_سلام صدف جون!(سارا بود...)
_علیک...!!!
راضیه برو کنار من خودم صدف ومیبرم تو اتاقش...
بقیه در ادامه مطلب
رمان هواتو کردم|قسمت چهارم|sonia77
سلام دوستان این قسمت چهارم رمانمه...میشه گفت از این قسمت تازه داستان هیجانی میشه!!!وداستان اصلی شروع میشه...
اقای دکتر رضایی لطفا به اورژانس...اقای دکتر رضایی لطفا به اورژانس!...چشامو اروم اروم باز کردم...نور به چشماما میخورد و اذیتم میکرد...
دستامو مثل سایه بون بالایچشام نگه داشتم تا نور کمتری به چشام بخوره!در باصدای قیژی باز شد!
_خانومی؟؟؟؟بیداری؟؟؟
_اره سامیار بیدارم...بیا تو...
اروم در وبست وبایه پلاستیک وایساد بالای سرم!!!
_اینا چیه پسر خوب؟
_کمپوتو ابمیوه و یه سری خرت وپرت دیگه!!!(یه جوری رفتار میکنه انگار اومده ملاقات یه بیماری که تو ccuبستریه!والا به خدا!من اینقدر حالم خوب بود تو بخش راهم ندادن...الانم تو اورژانسم!)
_کی میریم؟
_کجا؟
بقیه در ادامه مطلب
رمان هواتو کردم |قسمت سوم|sonia77
سرم گیج رفت و ...
اروم اروم چشمامو باز کردم ،به دور و بر نگاه کردم...من اینجا چیکار میکنم؟؟؟!!!
اینجا کجاست؟؟؟!!!
که یکدفعه چشم به یه خانم سفید پوش افتاد که داشت یه امپولو توی سرمم خالی میکرد؛فهمیدم که پرستاره واینجاهم بیمارستانه!!!
پرستاره گفت:ا،عزیزم؟بیدار شدی؟یه اقاهه اون بیرونه خیلیم نگرانته!بعد صداشو اروم کرد وگفت:گفت اگه بهوش نیاد بیمارستانو رو سرتون خراب میکنم!
دستمو رو پیشونیم گذاشتم ویادم اومد که تو اتاق شاهین بودم که سرم گیج رفت و بیهوش شدم!اه...اون حرف سامیار،هنوزم توسرم بود!...
_نامزدمه!!!یعنی چی که نامزدمه؟خواستم بشینم که سرم توی دستم حرکتکرد
وباعث شد یه جیغ بللللللللللللند بکشم
بقیه در ادامه مطلب
تعداد صفحات : 3
لحظه های خوش من و تو
بهترینا برای من و تو