پامو روی شکمش فشار دادم ....
فرامرز بالا سرش ایستاده بود ... پوزخندی هم به فرامرز زدم ...
گازم اونقدر محکم نبود ولی ضربه ی پام کار خودشو کرده بود !
پسر چلغوز ...
با یه لحن تمسخر آمیز رو به فرامرز گفتم : ببخشید همکارتو ناکام کردم .. آخه خیلی دم داشت ...
اضافه کردم : البته من دمشو چیدما ...
فرامرز گنگ نگاهم میکرد .. از بس که خل وچل بود ... کار کردم وبهش ندادم ورفتم خونه ...
خونه ...
هه ..
من به چیه این اتاق 2در2 میگم خونه ؟؟
به تیغی که ماهی یه بار باهاش موهامو میتراشم ...
یا به نواربهداشتی هایی که هیچکدوم آرم استاندارد ندارن ...
یا به لباسایی که سه سال یکبار عوض میشن ....
یابه دوتا آلومینیوم وآهن قراضه ای که مثلا دیوارن ...
یا ...
یا ...
برای خوندن ادامه قسمت چهارم رمانم به ادامه مطلب برین
نظز یاد تون نره دوستای من
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !